جملات عاشقانه دی 92سری دوم
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه
سخن می گویی
گاه با رهگذران، خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
دلم تنگ می شود…
برای من، برای تو، برای با هم خندیدن
و تو حتی مرا نمی شناسی
دیگر خودمم باور کردم توی این عشق
تو هیچ کاره ای…
مرا
همان یادت سیراب میکند…
دیگر ناراحت نیستم
دلم تنگ نیست
تنها نیستم…
کسی چه می داند!
شاید دعهایم مستجاب شده
و راضی به رضای خدا شده ام…
براے دل خودم مے نویسم. براے دلتنگے هایم براے دغدغہ هاے خودم براے شانہ اے کہ تکیہ گاهم نیست! برای دلے کہ دلتنگم نیست. براے
دستے کہ نوازشگر زخم هایم نیست. براے خودم مے نویسم! بمیرم برای خودم کہ اینقدرتنهاست!
سهم من از این عشق، یک نقطه چین شد
او رفت و این دل تا ابد تنهاترین شد!
خدایا…
مى خواهم اعتراف کنم!
خسته ام…
من امانت دار خوبى نیستم…
“ مرا ” از من بگیر…
مال خودت…
این روز ها جور زمستان را میکشم
می بارد…… من می بارم…….
هواشناس من نگاهم کن
بارش پراکنده با غبار محلی ام
نمیدانم چه کسی نماز
باران خوانده برایم
نمی دانم…………
برای هر کس که رفتنیست باید راه باز کردو کنار ایستاد به همین سادگی..منم میخوام عشقی رو که تمام زندگیمه فراموش کنم اگر نشد فقط مرگ
میتونه منو آروم کنه، که میدونم نمیشه…
کلاغهاگرچه سیاهندوآوازشان خوش نیست اماآنقدرباوفایندکه شاخه های خشک درختان رادرفصل سردزمستان تنهانمیگذارندتاقیامت کلاغتم
گفتم تمام پل های پشت سرت را خراب نکن گفت من پلی نمی بینم راست می گفت وقتی که از پل گذشت همه چیز را فراموش کرد حتی اینکه
چه کسی اورا به این جا رساند این است رسم زیبای رفاقت ومردانگی
سالهاست که چک نویس احساسات بودم،هرکی ازراه رسید،دوستت دارم هایش رابامن تمرین کردوحالامن ماندم وهزاران دروغ مچاله شده…!
بازباران بی ترانه!باتمام بی کسی های شبانه،میچکدبرسقف قلبم درکنارخلوت من.
دلتنگت شده ام نمیدانم برای تو یا برای دیروزهایی که با تو سر کردم…
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه
سخن می گویی
گاه با رهگذران، خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
دلم تنگ می شود…
برای من، برای تو، برای با هم خندیدن
و تو حتی مرا نمی شناسی
دیگر خودمم باور کردم توی این عشق
تو هیچ کاره ای…
مرا
همان یادت سیراب میکند…
دیگر ناراحت نیستم
دلم تنگ نیست
تنها نیستم…
کسی چه می داند!
شاید دعهایم مستجاب شده
و راضی به رضای خدا شده ام…
براے دل خودم مے نویسم. براے دلتنگے هایم براے دغدغہ هاے خودم براے شانہ اے کہ تکیہ گاهم نیست! برای دلے کہ دلتنگم نیست. براے
دستے کہ نوازشگر زخم هایم نیست. براے خودم مے نویسم! بمیرم برای خودم کہ اینقدرتنهاست!
سهم من از این عشق، یک نقطه چین شد
او رفت و این دل تا ابد تنهاترین شد!
خدایا…
مى خواهم اعتراف کنم!
خسته ام…
من امانت دار خوبى نیستم…
“ مرا ” از من بگیر…
مال خودت…
این روز ها جور زمستان را میکشم
می بارد…… من می بارم…….
هواشناس من نگاهم کن
بارش پراکنده با غبار محلی ام
نمیدانم چه کسی نماز
باران خوانده برایم
نمی دانم…………
برای هر کس که رفتنیست باید راه باز کردو کنار ایستاد به همین سادگی..منم میخوام عشقی رو که تمام زندگیمه فراموش کنم اگر نشد فقط مرگ
میتونه منو آروم کنه، که میدونم نمیشه…
کلاغهاگرچه سیاهندوآوازشان خوش نیست اماآنقدرباوفایندکه شاخه های خشک درختان رادرفصل سردزمستان تنهانمیگذارندتاقیامت کلاغتم
گفتم تمام پل های پشت سرت را خراب نکن گفت من پلی نمی بینم راست می گفت وقتی که از پل گذشت همه چیز را فراموش کرد حتی اینکه
چه کسی اورا به این جا رساند این است رسم زیبای رفاقت ومردانگی
سالهاست که چک نویس احساسات بودم،هرکی ازراه رسید،دوستت دارم هایش رابامن تمرین کردوحالامن ماندم وهزاران دروغ مچاله شده…!
بازباران بی ترانه!باتمام بی کسی های شبانه،میچکدبرسقف قلبم درکنارخلوت من.
دلتنگت شده ام نمیدانم برای تو یا برای دیروزهایی که با تو سر کردم…
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم دی ۱۳۹۲ ساعت 17:28 توسط مجید
|